معنی تب گرفتن در لغت نامه دهخدا

تب کردن. گرفتار تب شدن:، شنیدمت که نظر میکنی بحال ضعیفان، تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت.، سعدی.، چو گیرد گاه مرگ اعداش را تب، بهم پیوندد آنهم نامرتب.، کلیم (از آنندراج).، رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود

معنی تب گرفتن در فرهنگ لغت هوشیار

تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن

معنی تب گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

تب گرفتن

لغت نامه دهخدا

تب گرفتن

فرهنگ لغت هوشیار

رو گرفتن

بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن

فرهنگ فارسی عمید

آتش گرفتن

شعله ور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد
کنایه از خشمناک شدن، تند شدن

فرهنگ فارسی عمید

بل گرفتن

بی رنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن، از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن

فرهنگ فارسی عمید

خو گرفتن

انس گرفتن، عادت کردن، خو کردن

فرهنگ فارسی عمید

شتاب گرفتن

شتاب کردن، عجله کردن

فرهنگ فارسی عمید

ته گرفتن

(اِ تِ بَ مَ دَ)

بسته شدن و بهم پیوستن قسمتی از طعام در ته دیگ. سوختن غذایی که در زیر ظرف است برای کم آبی و مجاورت آتش: ته گرفتن دیگ، سوختن قسمت زیرین آن و به بن دیگ چسبیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)

لغت نامه دهخدا

تاب گرفتن

(بَ هََ / هَِ)

راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود:
اگر تاب گیرد دل من ز داد
ازین پس مرا تخت شاهی مباد.
فردوسی.
که هر کس که آرد بدین دین شکست
دلش تاب گیرد شود بت پرست.
فردوسی.
وگرتاب گیرد سوی مادرش
ز گفت بد آگنده گردد سرش.
فردوسی.
مکن کامشب ز برفم تاب گیرد
بدا روزا که این برف آب گیرد.
نظامی

لغت نامه دهخدا

تل گرفتن

(اِ کَ دَ)

در تداول عامه جای گرفتن خوردنی جامدچون خمیر نان و لپه و نخود و لوبیا و باقلی و ماش وعدس در یکی از دو سوراخ بالای کام و این بیشتر کودکان شیرخواره را افتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

لغت نامه دهخدا

تب گرفته

(تَ گِ رِ تَ / تِ)

تب دار. محموم. کسی که گرفتار تب شده باشد:
گر خلافش به کوه درفکنی
کوه گیرد چو تب گرفته گداز.
فرخی.
، لرزان از تب. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

زن گرفتن

زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن

معنی تب گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما